بگو!
يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۰، ۰۷:۲۴ ب.ظ
و حالا شب
قطرهایست از رازِ تاریکی دریا
که من اینجا چشمهایت را گرداب میبینم
در خواب، سراب میبینم و غرق میشوم.
و شب قصهایست بیسرانجام؛
چون ژرفای دلتنگیِ من،
چون پهنای آزادیِ پرنده در قفس...
با من از شبهایت بگو،
از تاریکی چشمهایت بگو.
جانِ بی تکرارِ من
از رسوایی رازم بگو!
بیست و یکم شهریور ماه یکهزار و چهارصد
- ۰۰/۱۲/۲۲