پیانویی ناکوک در اتاق زیرشیروانی،
درست بین مرز ساحل و دریا و یا عقل و رویا.
دستهایم کلاویههای دلتنگی مینوازند؛
برقص با بوسه صاعقه،
با غرش جوبهای فرسوده،
با دستهای مصنوعی من، برقص؛
با غم برقص!
ساعتی بعد، باد ما را با خود خواهد برد
و پیانو چنان مرداب خفتهست،
دستهای من چوبین و سوخته،
عمر من هیزم و خیال تو الکل،
آتش زدیم به این رویا...
۲۷/آبان/۱۴۰۰