۲۶
مهر
از من خاطرهای نگه دار،
ریشهات که خشکید به حال خاطرهمان گریه کن،
سبز میشویم...
ریشهات که خشکید به حال خاطرهمان گریه کن،
سبز میشویم...
همسایه دیوار به دیوارم بود، وقتی میرفت شهر که پیشرفت کنه من رو اینجا جا گذاشت! بین خرمنهای گندم...
سیلوی من خط تلفن نداره که هر روز بهش زنگ بزنم، پستچی ماهی یک بار میاد تا نامههام رو ببره شهر...
هفته پیش نامهای فرستاده بود و نوشته بود آنقدر سرم شلوغ است که نامههایت را نخواندهام...
فدای سرِ شلوغش میروم با مترسک بخندم!
شعر ها و وزنها و کلمهها
به سازِ تو میرقصند
که گرفتن دستهای تو رویای هر کلمهست
از جمله من که کلمهای جز تو نیستم...
#نامه_های_بدون_تمبر